آیا با هرکسی می توان ازدواج کرد؟
عامل اول در انتخاب زوج ، رضایت خانواده ها است
یعنی اعضای مهم و اصلی خانواده ( پدر، مادر، خواهر و برادر ) از ان انتخاب رضایت داشته باشند . در خانواده های ایرانی یک سنت است که اگر بزرگان خانواده ، فردی را بپذیرند و مثلاً بگویند که این داماد خوبی است ؛ قبول داریم و مبارک است ان شاء الله … بدین ترتیب مرحله اول به خوبی پشت سر گذاشته شده است .
حالا این نوع انتخاب را مقایسه کنید با انتخاب یک دختر و پسری که بدون توافق خانواده هایشان میخواهند به محضر بروند و عقد کنند . خانواده ها با احترام به خواستگاری دختر می روند ، در روز خوبی مثلاً روز عید غدیر می روند ، همگی توافق می کنند ، و بعد قرار نامزدی را می گذارند و … می بینید که رضایت خانواده های طرفین ازدواج اولین عامل سرنوشت ساز در زندگی زوج ایرانی است .
عامل دوم خانواده های طرفین ، عروس و داماد را بپذیرند . در کشوری که مردم به صورت دسته جمعی زندگی می کنند ، وقتی شما با یک مرد زندگی می کنید انگار با یک قبیله زندگی می کنید . فقط یک مرد به تنهایی نیست . در مورد خانمها هم همینطور است . وقتی با یک دختر زندگی می کنید با یک قبیله زندگی می کنید .
چطور ما باید خودمان رادر این قبیله جا کنیم و مورد پذیرش فامیل همسرمان قرار بگیریم ؟ فقط با کمال ، یعنی یک قدری سازگار باشیم ، یک سلام و علیک درست و حسابی بکنیم ، احترام به بزرگترها را بلد باشیم ، همه این رفتارها را کمال می گویند . مگر یک خانم محترم ایرانی که اهل نماز و سجاده است ، از عروسش جز احترام متقابل و کلمات قشنگ و دلنشین چه می خواهد . ما اگر این کمالات را داشته باشیم به سرعت در خانواده همسرمان مورد پذیرش قرار می گیریم و جا می افتیم .
عامل سوم این است که این دو نفر که می خواهند با هم ازدواج کنند ، از نظر عاطفی قدری به هم شبیه باشند . مثلاً یکی داغ داغ و دیگری سرد سرد ، این دو نمی توانند زوج مناسبی باشند . حداقل یک کمی از نظر عاطفی و احساسی به هم نزدیک باشند . مثلاً شما به یک آدم سرد از لحاظ عاطفی ، هر چه محبت کنید هیچ متوجه نمی شود . حتی گاهی خیال می کند که این وظیفه شماست . در حالی که این وظیفه ما نیست . گاهی با یک آدم داغ داغ مواجه می شوید که دائماً می گوید فدایت بشوم ، چه چیزی می خواهی ؟ می گوییم هیچی آقا ، خیلی ممنون . یعنی آنقدر شعله عواطف او بالاست که ما می سوزیم ! به این لحاظ است که می گوییم اگر عاطفه دو نفر قدری نزدیک و شبیه به هم باشد برای سازگاری ، بهتر است .
عامل چهارم ، شباهت و نزدیکی میزان هوش و حواس زوجین است . مثلاً یک خانمی با ضریب هوشی 120 چگونه می تواند با آقایی با ضریب هوشی 85 زندگی کند و به سازگاری و توافق هم برسند ؟ زن و شوهر ها باید از لحاظ هوشی نزدیک به هم باشند .
مثلاً هر دو نزدیک به 120 باشند . در مورد افراد کم هوش خیلی خوب بود اگر قانون مانع ازدواج آنان می شد . مثلاً فردی با ضریب هوشی 52 نمی تواند خودش را اداره کند چه رسد به زن و بچه یا به شوهر و بچه . باید برای آنها برنامه های دیگری مانند ازدواجهای موقتی گذاشت . واقعاً بعضی افراد نباید ازدواج کنند چون مشکلات بیشتری به وجود می آورند . چنین زوجی قادر نیستند بچه های خود را تر و خشک و نگهداری کنند .
ممکن است هوش والدین روی هوش بچه ها اثر بگذارد ؟ بله ممکن است اثر بگذارد . ما برای افراد کم هوش چندین برنامه درمانی داریم . به اینها نکات فراوانی یاد می دهیم . ممکن است طی 10 سال بتوانند 5 کلاس درس بخوانند ، بعضی کارهای ضروری را به اینها یاد می دهیم . باور کنیدازدواج یک پدیده فوق العاده مقدس و مهمی است ، همینطوری نمی شود ازدواج کرد .
عامل پنجم ، نزدیکی جغرافیایی ، این دو نفر است . نمی دانم شما چقدر روی عامل جغرافیا تاکید می کنید ولی خصوصیت جغرافیایی پاره ای خصوصیات روانشناسی و شخصیتی به ما می دهد . مثلاً مردم مناطق جغرافیایی سردسیر را با مردم مناطق جغرافیای کویری یا جغرافیای مدیترانه ای و … مقایسه کنید ، حتماً تفاوت دارند . معمولاً مردمی که در کنار دریا زندگی می کنند آرامترند . برای اینکه طبیعت به نفع آنهاست . یک چوب خشک را در این مناطق در زمین بکاری ، سبز می شود .
مثلاً اگر خیلی تنبل هم باشید فقط کافی است که کنار دریا بنشینید و قلاب ماهیگیری را داخل دریا بیندازید و ماهی بگیرید . ناهار شما آماده است ! حالا این را با یک مرد کویری که آب ندارد ، زندگی ندارد ، اصلاً کلافه است ، مقایسه کنید . لذا این آدم شمالی با آن آدم کویری صفات رفتاری و شخصیتی اش فرق میکند . این یکی ملایمتر است و آن یکی قدری تندتر. ما می گوییم وقتی می خواهید ازدواج کنید ، بهتر است طول و عرض جغرافیایی تان به هم بخورد و نزدیک باشد .
خوب است اینجا به تفاوت سنی مطلوب میان زن و شوهر هم اشاره ای بکنیم : مطلوب است که آقایان در حدود چهار تا هفت سال بزرگتر از خانم ها باشند . هرگز یک خانم نباید با یک مرد کم سن و سال تر از خودش ازدواج کند . شاید در ابتدا این انتخاب برایش جالب باشد ولی براستی او برایش شوهر نیست . مردی که مثلاً هفت یا هشت سال از همسرش کوچکتر است ، نمی تواند شوهر مناسبی باشد .
عامل ششم ، شباهت تحصیلی است . ما خیلی اصرار می کنیم که سطح تحصیلات زن و شوهر در میزان توافق و سازگاری آنان مؤثر است . زندگی یک آدم باسواد با یک آدم بی سواد خیلی سخت است . مثلاً نمی شود که یکی دکترا داشته باشد و دیگری فقط شش کلاس درس خوانده باشد . البته در زمان قدیم رسم بود که مردان ، زنان بی سواد یا کم سواد می گرفتند که اگر هر بلایی سرش آوردند ، متوجه نشود . اما الان شرایط جامعه تغییر کرده است .
عامل هفتم ، وجود اساس دلبستگی بین طرفین ازدواج است . وقتی قصد داریم با کسی ازدواج کنیم لازم است که قدری دلمان با او باشد . شما می دانید مردمی که با عشق زیاد نسبت به همدیگر ازدواج می کنند خیلی زود سرد می شوند و حتی کار به جدایی و طلاق هم می کشد . ولی برای یک ازدواج مطلوب و معقول دوست داشتن عادی و مختصر لازم است . مثلاً کسی که به خواستگاری دختر خانمی آمده و حالا نامزد شده اند باید دو ، سه ماهی با همدیگر رفت و آمد کنند تا قدری نسبت به هم احساس دلبستگی پیدا نمایند . به طوری که اگر دو روز همدیگر را ندیدند دلشان تنگ بشود . این احساس ، عالی است . یک احساس دلتنگی نه کمتر و نه بیشتر. بعضی ها که به شدت عاشق می شوند ، می گویند یا این یا مرگ . این چنین ازدواجی فایده ندارد . خاطر خواهی یا افراط دوست داشتن همان چیزی است که مثلاً نوجوان یا جوانی از آپارتمان بیرون می آید و دم آسانسور دختری را می بیند و یک دل نه صد دل عاشقش می شود ، تنها به یک نگاه . چنین ازدواجی به درد نمی خورد ، ما می خواهیم یک کسی را داشته باشیم که مثلاً او را چهار ماه ببینیم ، بعد دوستش بداریم . بگوییم که حداقل چهار ماه او را می شناختیم و بعد به او علاقمند شدیم .
عامل هشتم ، تشابهات مذهبی است . من اعتقاد راسخ دارم که شیعه فقط باید با شیعه زندگی و ازدواج کند ، مسیحی با مسیحی ، کلیمی با کلیمی و … چون ما هر اندازه بینش زندگی با فردی از یک مذهب دیگر را داشته باشیم ولی بالاخره یک مادربزرگی داریم که طبق اعتقادات و سنتها و باورهای خودش عمل می کند .
ممکن است متوجه نشود که اینها کتاب دارند . ممکن است در کلام خود گاهی بد و بیراههایی بگوییم که مثلاً داماد یا عروس خانه ما که از یک دین و مذهب دیگری است بدش بیاید . تفاوت زبان چندان مهم نیست ، اغلب زن و شوهر ها زبان یکدیگر را یاد می گیرند ولی مذهب را نمی توانند .
عامل نهم ، از نظر ظاهری تقریباًُ شبیه هم باشند . دو نفر که می خواهند ازدواج کنند باید ظاهری داشته باشند که بتوانند پنجاه سال همدیگر را تماشا و تحمل کنند . اغلب ما انسانها آینه های خود را گم کرده ایم . مثلاً آقا دنبال زیباترین زن است ، در حالی که خودش یک چیز بد ترکیب و زشتی است . باید به او بگوییم تو خجالت نمی کشی زیباترین خانم که نمی آید با تو ازدواج کند . اگر ما آینه هایمان را پیدا کنیم ، یک کسی را که شبیه خودمان باشد پیدا می کنیم . عیب و ایرادهای چهره و ظاهر اندام در طولانی مدت معنی دار و مساله ساز می شود . اما در کوتاه مدت کسی متوجه نمی شود.
به هر حال یک ظاهر متعادل مورد درخواست است . درمورد هیچ یک از عواملی که تاکنون درباره اش صحبت شد ، ما دیدگاه ایده آلیستی نداریم . ما دنبال ایده آل نیستیم ، ما همین زندگی معمولی را بچرخانیم هنر کرده ایم . ما برای ازدواج یک آدم معقول و متدین می خواهیم که سواد و سن او هم معمولی باشد ، خانواده معقولی هم داشته باشد . اصلاً ایده آل گرا نیستیم .
با کمال جسارت بگویم بسیاری از آقایان و خانمهایی که ازدواج نکرده اند یا اینکه دیر ازدواج می کنند علتش این است که ایده آلیستی فکر می کنند .
مثلاً دختر خانم بدنبال آقایی است که هنوز در تاریخ نیامده و باید بسازیم و برعکس . من به عنوان مشاور خانواده ها اعتقاد دارم که با همان چیزهایی که داریم باید قناعت کنیم . این همه خانم و آقای خوب و اهل زندگی در این مملکت وجود دارند که شایسته ازدواج هستند . حالا چه فایده ای دارد که ما بخواهیم یک فردی را با فلان شرایط بدهیم برایمان طراحی کنند ! ما با چشم و ابروی دیگری که زندگی نمی کنیم ، ما با شخصیت یک آدم زندگی می کنیم .
در مورد تشابهات ، شناخت بعدی ما در مورد چیزی به نام شخصیت است . شخصیت مجموعه خصوصیات سرشتی و اکتسابی ما است . مثلاً یک فردی را می بینید که خیلی منزوی و درون گراست . بعد فرد دیگری را می بینید که خیلی شاد و برون گراست . این دو نفر نمی توانند با هم ازدواج کنند . چون هر کدام ساز خودش را میزند . یک کسی که از نظر ویژگیهای شخصیتی ، حد وسط باشد بسیار مناسب است .
آیا درون گرایان می توانند با هم ازدواج کنند ؟ شاید بد نباشد چون هر دو ساکت یک گوشه ای می نشینند و ممکن است خودشان راضی باشند . ولی آدم احساس می کند که چه خانه ساکت و سردی . برون گرایان چطورند ؟ اینقدر حرف دارند که هیچکدام حاضر به ساکت شدن نیستند . ولی مردم متعادل و عادی چطورند ؟ آدمهایی که حد وسط این دوتا ویژگی هستند : درون گرایی و برون گرایی .